بهار مووی

حسین سبزیان، به‌دلیل شباهتش به محسن مخملباف خود را به خانوادهٔ آهن‌خواه به‌عنوان مخملباف معرفی می‌كند و به بهانهٔ ساختن فیلم به خانهٔ آن‌ها راه می‌یابد. آن‌ها گاهی صحنه‌های فیلم را، كه باید ساخته شود، تمرین هم می‌كنند...

«ادوارد لوییس» (گیر)، سرمایه دار نیویورکی، به خیابان گردی به نام «ویوین وارد» (رابرتس) پیشنهاد می کند که در ازای دریافت پول به عنوان راهنما و هم راه، چند وقتی را در اختیار او باشد.

پسر بچه ای به نام «کوین» (کالکین)، به دلیل شیطنت هایش، شب پیش از سفر خانواده اش برای تعطیلات کریسمس، تنبیه می شود تا در اتاق زیر شیروانی بخوابد، و او هم پیش از خواب آرزو می کند که تمام اعضای خانواده اش ناپدید شوند. صبح روز بعد، همه «کوین» را فراموش می کنند و به سفر می روند و وقتی متوجه نبود او می شوند که دیگر دیر شده است.

کوین کاستنر در نقش یک سرباز آمریکایی بعد از شرکت در جنگ و نشان دادن شجاعت خود جایی را برای سکونت دور از مردم انتخاب می‌کند، به مرور زمان با سرخ‌پوست‌ها ارتباط برقرار می‌کند و عامل این ارتباط هم زنی سفیدپوست است که چند سرخ ‌پوست خشن در زمان کودکی پدر و مادرش را به قتل رساندند و حال وضعیت روانی مناسبی ندارد.

یک افسر پلیس به نام «جان مکلین» برای استقبال از همسرش به فرودگاه میرود ؛ امادر آنجا متوجه میشود که یک گروه تروریستی در پی اشغال فرودگاه و هواپیما ربایی هستند.

این فیلم داستان هنری هیل و زندگی خلافکاری او، رابطه اش با همسرش کارن هیل و دوستانش جیمی کانوی و تامی دِویتو در شبکه ی خلافکاری ایتالیایی-آمریکایی را به تصویر می کشد.

در 1979, رئیس سالخورده مافیا "دون مایکل کورلئونه" در بحبوحه تلاش برای قانونی جلوه دادن معاملات تجاری اش در نیویورک و ایتالیا ، به دنبال اذعان بر گناهانش است، و پسر خواهرش وینسنت مانچینی را تحت حمایت خود قرار می دهد.

هنگ کنگ ۱۹۶۰٫ یودی پسر جوان و خوشتیپ توسط یک پیر فاحشه بزرگ شده است. زن که امیدوار است یودی را برای خود داشته باشد از فاش کردن اسم مادر واقعیش امتناع می کند. یودی در شهر به عنوان کسی که قلب دختران را ربوده و می شکند شناخته می شود. دو دختر به دام او می افتند که یودی با این دو ماجراهایی دارد...